درباره ما
نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
خبرنامه وب سایت: آمار وب سایت:
|
امروز دیدمش! امد و رفتنش را به رخم کشید ،نشست کنارم و تمام لحظات بودنش را برایم ورق زد و باز رفت ... و من ماندم متهم به بی توجهی متهم به نامردی من ماندم با هزار واژه مبهم در ذهن من ماندم با سکوت من ماندم با تصویر رنگ و رو باخته ی او تصویر کم رنگی در پس صفحه سفید زندیگم که نه می شد پاکش کرد و نه پرنگ تر. خودش خودش را کمرنگ کرده بود، ایستاده بود میان در و من نمی دانستم باید بدرقه اش کنم یا به استقبالش بروم . نه «بود» نه «نبود» نه می شد بودنش را حس کرد ،نه می شد رفتنش را باور . به نبودنش که عادت می کردم ،می امد دستی به در تنهایی ام می زد استکان چایی اش را نصفه می گذاشت سیبی از درخت می چید کلاه و چمدانش را روی پادری جا می گزاشت ، و باز می رفت... و من ننه سرما وار چه ساده می گفتم بدون کلاه و چمدان که نمی شود رفت حتما روزی برای نوشیدن باقی چایش باز می گردد نظرات شما عزیزان: نویسنده گوجه سبز در دو شنبه 6 مهر 1394
|
|
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
طراح قالب
|